داستان کوتاه - زیبای کوچک

درد دل با خدا - عطر خدا - atrekhoda.com

گفت : کسی دوستم ندارد . می دانی که چه قدر سخت است ، این که کسی دوستت نداشته باشد ؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن …
خدا هیچ نگفت.
گفت : به پاهایم نگاه کن! ببین چقدر چندش آور است. چشم ها را آزار می دهم.
آدم هایت از من می ترسند. مرا میـکُشند. برای این که زشتم. زشتی جرم من است!
خدا هیچ نگفت.
گفت : این دنیا فقط مال قشنگ هاست. مال گل ها و پروانه ها. مال قاصدک ها. مال من نیست!
خدا گفت : چرا ، مال تو هم هست.
خداگفت : دوست داشتن یک گل ، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست.
اما دوست داشتن یک سوسک ، دوست داشتن "تو" کاری دشوار است.
دوست داشتن، کاریست آموختنی و همه کس رنج آموختن را نمی برد!

ببخش ، کسی را که تو را دوست ندارد، زیرا که هنوز مومن نیست ، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته ، او ابتدای راه است .
مومن دوست می دارد. همه را دوست می دارد. زیرا همه از من است و من زیبایم، چشم های مومن جز زیبا نمی بیند. زشتی در چشم هاست.
در این دایره خلقت، هر چه که هست، نیکوست ...
آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود . شیطان مسئول فاصله هاست.
حالا قشنگ کوچکم ! نزدیک تر بیا و غمگین نباش.

...
زیبای کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیـندیشید که نـازیباست ...