۱۷۵ شهید بال بسته...

❤یا لطیف…

در تماشای موج های واهمه ی دریا…

در غروبی سرد نشسته بودم….

سکوت بود و تنهایی…

بی تو و در انتظار تو…

تا تو بیایی و از من بگذری و سکوتم را در هم بریزی…


.

.

.

این روزها ساختن و سوختن را خوب فهمیده ام…

در یک تصادف خاموش…

دست هایت بسته…

و از رویت جاده ها را با دود و باروت ساخته بودند…

و من سوختم…

آسمانِ در اوج را می ستایم…

اما آسمان آبی ست…

و تو را…

و تو چقدر ستونی شدی…

و تو را می ستایم…

آبی بودن را از تو گرفته اند…

اما تو ای غواص دلِ تار بسته ی من…

دست های به هم دوخته ات…آسمان بزرگ است…

فردا چه خواهد شد…

چه خواهیم گفت…

آیا بار دیگر آسمانِ آبی، رنگ سرخ به خود می گیرد؟!

آیا ابرها کلام تو را می فهمند؟!

آیا خورشید به تعبیر نگاه تو طلوع خواهد کرد؟!

آیا فردا…همان قیامت است…

اصلا بی تو دلم می گیرد…

راستش را بگویم…

از عابران غریب این سرزمین می ترسم…

از خودم هم…

می ترسم با این همه قساوت…با این همه ظلمت…

در تاریکی، تو را جا گذارم…

تو را با خدا و خود را روانه ی زندانیان خاک کنم…

نمی دانم با چه رویی … ولی تمنّایت می کنم…

اصلا امشب حرفم را از پشت نور بشنو…

ای غواصِّ بی دلِ قصه ی پر غصه ی من…

من…رنج توأم…

رنجی که نتوانست گره های دستانت را باز کند…

رنجی که نتوانست حافظِ خون بهای تو باشد…

رنجی که نتوانست تو را ببیند…

رنجی که…نتوانست…

من رنج توأم…

می دانم که می دانی…

.

.

.

امروز آمده بودم برای حضور…

آمده بودم تا آشنای پرواز شوم…

تا تو آشنای پروازم کنی…

امروز خون تو را در رگ های خالی خود احساس می کردم…

و نگاه تو…به ستاره های افسرده یِ آسمانِ دلم، چشمه ای از نور بخشید…

.

.

.

و من…

نگاهت را می خواهم…

برای گذر از تمامی اخلاص ها…

برای گذر از قیامت قلبم…

و… برای گذر از این داستان محزون…

🌹یازهرا سلام الله

#سلام_بر_۱۷۵_غواص_شهید