داستان کوتاه - فرشته
![فرشته - عطر خدا www.Atrekhoda.com](http://cld.persiangig.com/preview/vbuHOnuQRy/bale-fereshte.jpg)
فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت :
وقتی روزی جدید شروع میشود، جرأت کن و قدرشناسانه تبسمی کن …
وقتی به تاریکی رسیدی، جرأت کن و اولین کسی باش که شمعی روشن میکند …
وقتی بیعدالتی وجود دارد، جرأت کن و اولین کسی باش که آن را محکوم میکند …
وقتی به دشواری برخوردهای، جرأت کن و به کارت ادامه بده …
بیخبر از آنکه همیشه رفتن راه رسیدن نیست.
گاه برای رسیدن باید نرفت، باید ایستاد و نگریست.
باید دید، شاید رسیدهای و ادامه دادن فقط دورت کند.
باید ایستاد و نگریست به مسیر طی شده …