راز عشق
باران تمام شب
در گوش ناودان
این راز را گشود
من مانده بودم و این راز سر به مُهر
من مانده بودم و این بغض در گلو
آیا تو هم مرا ، با عشق خواندهای؟
دست نسیم صبح
از گونههای خیس
آن اشک را زدود
قاب غریب بغض ، با خنده پر نمود
فهمیدهام دگر
که تو عاشقتر از منی
دیشب ستارهای
بر سقف آسمان ، با چشمکی رساند
بر زلف تار شب
خورشید بستهای
وقتی هزار شاخه گل هدیه کردهای
صد قاصدک ، که رساند پیام عشق
وقتی سلام صبح تو را یاکریم رساند
دریافتم که تو ، عاشقتر از منی
وقتی به دل نگرفتی خطای من
آغوش را دوباره گشودی به روی من
با آیهای دوباره گرفتی غبار غم
وقتی به یاد مهر تو این سینه باز شد
وقتی اجازه دادهای که بخوانم تو را به خویش
آن راز عشق تو از پرده شد برون ،
دانستهام دگر
هر لحظه با منی
معشوق خوب من
معشوق عاشقی …
![شعر عاشقانه درباره خدا - عطرخدا www.atrekhoda.com](http://s5.picofile.com/file/8146791726/razoniaz1.jpg)