دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا
و هرروز برای دلم مشتری آمد و رفت.
و هی این و آن سرسری آمدند و رفتند
ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد ...

دلم قفل بود! کسی قفل قلب مرا وا نکرد!
یکی گفت چرا این اتاق پر از دود و آه است!
یکی گفت چرا دیوار هایش سیاه است!
یکی گفت چرا نور اینجا کم است!
و آن دیگری گفت ...!
و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است!
و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری ...

و من تازه آن وقت گفتم : خدایا تو قلب مرا میـخری؟!
و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست
و در را به روی همه پشت خود بست

و من روی آن در نوشتم :
ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم
از این پس به جز او کسی را نداریم ...


اتاق اجاره ای خدا - عطر خدا www.atrekhoda.com