داستان کوتاه - نجات یافته
داستان بسیار بسیار زیبا و آموزنده ی نجات یافته
این داستان ارزش صدها بار خوندن رو داره ؛ ای کاش همه ما یـه روز حکمت اتفاق هایی که برامون میفته رو بدونیم
خدا خیلی خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنیم هوای مارو داره ...
 
نجات یافته  - عطر خدا www.Atrekhoda.com

تنها بازمانده کشتی ، اکنون به ساحل این جزیره کوچک و خالی از سکنه، افتاده بود.
او هر روز را به امید کشتی نجات ، ساحل را و افق را به تماشا می نشست.
سرانجام خسته و نا امید ، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن بیاساید.
اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود، در حالی که داشت به کلبه اش بازمیگشت از دور دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می رود.
بدترین اتفاق ممکن افتاده بود و همه چیز را از دست رفته میدید.
از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد! فریاد زد :
« خدایــــا! چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟؟؟ » ...
صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته ، و حیران بود ...
نجات دهندگان می گفتند :
" خدا خواست که ما دیشب آن آتـشی را که روشن کرده بودی بـبیـنیم " ...